دختری از جنس باد
جیگر کوچولو

 

 

 

تموم خاطراتم جلوی چشام جمع شد.

دنیا دور سرم می چرخید و نمی دونستم چه اتفاقی داره میوفته.   

.قطره قطره ی زندگیم از لای انگشتام می ریخت توی تشت بی وفایی

اونقدر دردناک بود که نفسم بالا نمی اومد تا اینکه دکتر گفت:

متاسفم, دیر رسوندینش!!


برچسب‌ها:
سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 22:54 | jigar kocholoo |


 

به من میگوید آشغال!

جالب بودکه اوایل آشنایی مان هم

به نفر قبلی و نفر قبل از قبلی هم میگفت آشغال!

و من در روز جدایی مان با لبخند و در کمال خونسردی گفتم:

" خداحافظ مامور شهرداری"


برچسب‌ها:
سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 22:44 | jigar kocholoo |

وقتی دلگیرم فکر میکنی دلم جایی گیر است.

وقتی دلتنگ توام فکر میکنی دلم برای تو تنگ است.

وقتی می گویم غریبم تو فکر میکنی غریبه ام.

وقتی با تو همدردی میکنم میگویی تو هم دردی.

وقتی حرف از صداقت میزنم صدایت را قطع میکنی.

آخر چرا؟؟

من که انقدر سوال سختی نیستم که تو از حل من عاجزی,

مرا کنار نگذار و از من صرف نظر نکن.

اگر کمی بیشتر به من فکر کنی میفهمی که خیلی ساده ام.

مرا بهتر بشناس لطفا


برچسب‌ها:
سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 22:41 | jigar kocholoo |

لازم به آزمودن نبود.

خودم خوب میدانستم,

مثل همیشه از پیش باخته ام.

مچ انداختن بهانه ای بود تا دستانت را بگیرم.


برچسب‌ها:
سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 22:37 | jigar kocholoo |


 

این جایی که من رسیدم رو می بینی؟؟؟

سعی کن

هیچ وقت به اینجا نرسی !!

جایی که آدم دلش می سوزه واسه بهایی که به یه آدم میداده !

لحظه ایی که مث یه حباب جلوت پوچ می شه,

این جایی که یه آآآآآآه بزرگ می شینه تو دلت واسه وقتایی که حتی باهاش همکلام شدی.

این روزا واسه جواب سلام دادن هم باید فکر کنی.

ببین منُ... ررررد شوووو!!


برچسب‌ها:
سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 22:33 | jigar kocholoo |


تو مانند کودک هفت ساله و من همانند کتاب دیفرانسیل و انتگرال؛ هیچوقت برایت قابل درک نبودم.

 


برچسب‌ها:
سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 22:27 | jigar kocholoo |

 

 

 

چند لحظه سکوت لطفا, اینجا مراسم ترحیم من است!!

یک اعلامیه با عکس,یک شاخه گل,

یک بیت شعر و تسلی خاطر دادن به بازماندگان.

چه غوغایی است اینجا!

همه دوستم دارند!

همه از مهربانی هایم میگویند!

همه متفق القولند که آدم خوبی بودم!

عجیب است!

آن که از همه بیشتر دشمن بود از همه بی تاب تر است!

از شما چه پنهان گاهی دوست دارم کمی بمیرم!

نمی دانم واقعا نمیشود کمی از مهربانی هایشان  را امروز نثار روحم کنند

نه فردا نثاریک سنگ بی احساس؟؟

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 20:15 | jigar kocholoo |

اولش ملایم میاد,

یه خرده بعد تندتند و حالا خودش رو به شیشه های پنجره ی اتاق می کوبه.

بارون رو میگم.

کور خونده, دیگه با اونم حرف نمیزنم,

دیگه پنجره های اتاقم رو به روش باز نمی کنم.

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 20:13 | jigar kocholoo |

این روز ها هر جا که میروم یک لبخند مصنوعی روی صورتم گریم میکنم.

چین زیر چشمم را محو میکنم.

آنقدر از صورت غم زده خودم خسته شده ام که در تنهایی هم این کار را میکنم.

میترسم, میترسم از روزی که دیگر گریم هم کارساز نباشد.

آخر بغض صدایم و برق چشمانم همه داغ دل های نگفته ام را فاش میکند.

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 20:11 | jigar kocholoo |

نمیخواهم باور کنم.

می دانم اشتباه کردم. کارهایش را توجیه کردم, ولی قبولش هم سخت است.

شرمنده میشوم به قلبم بگویم یک عمر بیهوده تپیدی, به چشمانم بگویم بیهوده گریستی,

به دستانم بگویم بیهوده لرزیدی؛ او, دروغی بود!

ولی با این حال هنوزنمیخواهم باور کنم.


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 20:7 | jigar kocholoo |


فاصله ها مرا تحقیر میکنند. 

باور طعنه میزند. برمی خیزم .

سربه زیر و ساکت, دوباره مسیر خاطره ها را پیش میگیرم و میگویم:

میروم هوایی تازه کنم.


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 20:6 | jigar kocholoo |

دختر خانومه رنگ پاشنه ی کفشش رو با رنگ ساژ موهاش ست میکنه تا هارمونیش حفظ بشه, توی دورهمی هایی که غذا «خاویار بلوگا» و «سوشی با سس خردل ملایم» و «سالاد آووکادو» سرو نشه, افتخار تشریف فرمایی نمیده .. ولی واسه حفظ تظاهر به داشتن دغدغه های مشترکِ اکثریت, خیلی کوزت وار بانگِ « من دردِ مشترکم, مرا فریاد کن»ـش پرده ی گوش ها رو منبسط میکنه. 

آقا پسره با ماشینِ کروکش از صد فرسخی پایین شهر رد نمیشه که چاله های خیابوناش گلگیر ماشینش رو خاکی نکنه, روزهای فرد هم بعد از کلاس یوگا و مدیتیشن, سرجلسه ی «چگونه مینیمال های پست مدرن بنویسیم».. ولی واسه این که ژست ماندلامآبانه اش به هم نخوره, با دوستاش حرف از گرسنه های سوریه میزنه و معترض میشه به بی احترامی به حقوق«راکول»ها در جمهوری «ناگورتا».

جناب هنرمند روی صندلی چرخشی با «رب دوشامبر» کنار شومینه لم میده و «تیرامیسو با پودر زعفران» میل میکنه و به سرایش شعرهای آوانگارد می پردازه... ولی تو مقدمه ی کتابش مینویسه: خواستم پیشگفتاری بر این دفتر بنویسم از خاطرِ یادمانِ این رسمِ کهنِ نو شدن سال, اما ترجیح دادم گزین گونه ای در یک جمله بنویسم که مقصودم را بهتر بیان کند:« عید من زمانیست که زحمتِ یک سالِ کاگر, شامِ یک شب اربابان نباشد»


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 20:3 | jigar kocholoo |


نمیخواستم باعثه بدبختی کسی بشم.

نمیخواستم با زندگی خودم و عشق زندگیم بازی کنم,

ولی نمیدونم چرا اینطوری شد.

فکر نمیکردم باعثه عذابت بشم.

گفتم میشم زن زندگیت اما حالا اونی نیستم که تو میخوای.

نمیتونم بشم.

تو میخوای ذهنم, سلیقه م, علایقم , دوستام, ظاهرم, همه رو عوض کنی اما من یک عمره همینم.

من تورو همین طوری که هستی پذیرفتم و دوست دارم اما تو...

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 19:57 | jigar kocholoo |


میخوام برای خودم گل بخرم, یک جفت دستکش سفید برای دستهایم.

شاید هم چتری قرمز برای روزهای تنهایی.

میخواهم شبی بارانی و پاییزی خودم را مهمان یک استکان چای داغ کنم.

بعد به خودم بگویم بابت تمام سال هایی که پابه پایم آمدی قدردان توام.

روزی که دلخسته و ناامیدم, یا وقتی آسمان چشمانم ابری و مه گرفته است خودم را غافلگیر میکنم .

دست خودم را میگیرم و میبرم جلوی آینه, چشم در چشم خودم میدوزم و با لبخند میگویم:«دوستت دارم»

من این کارها را برای خودم خواهم کرد, حالا میبینید!

بگذار همه فکر کنند دیوانه شده ام!


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 19:53 | jigar kocholoo |

من خودم هستم.

همان که خودش است.

من, بیخود خودهای دیگران را خود خودم نمی کنم.

من خودم هستم.

همانی که تو بیخود, بیخودش کردی.

من همینم. خود خودم.

عاری از«آن». بی توجه به تمام «اینها».

 

من خودمم. دختر خاموشی که بیخودی به بدی ها بیخیال است؛ خواه بخواهی, خواه نخواهی.


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 19:49 | jigar kocholoo |


 

ای کاش میشد این نوشته تبریک بچگانه ای باشد

برای ورود من به باغ وحشی به اسم «دنیا»!

ولی افسوس, میدانم تسلیتی میشود برای خروج نابهنگامم به فراسوی مرز های بودن.

 

مخالب خاص این نوشته

میشد کسی باشد که دوسش دارم و میتوانست بهانه ای باشد

و مرهمی برای جراحات عمیقِ تنی که از هر سمت و سو دشنه ای به آن وارد شد,

اما افسوس که مخاطب خاصی وجود ندارد.

پس اینبار برای خودم مینویسم:

حسرت فوت کردن هیچ شمعی را ندارم,

از اینکه هیچ کسی سوپرایزم نکرد

و هیچوقت پشتم گرم هیچ پدرو مادری نبود هم نمی نالم,

از اینکه همیشه پای فقر در میان بود هم هیچ نمیگویم,

حتی از این که نتوانستم درس بخوانم هم شکایتی نمیکنم؛

از زندگی رو به افولم هم سخنی به میان نمی آورم...

اما میدانی بچه جان؟؟ برای این که خفقان ناشی از نبودن انسان را تاب بیاوری,

دو چیز لازم است:

قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوست داشته شود.

اگر از این دو هم محروم باشی,

با هیچ مبنا و معیاری,«انسان» به مفهوم انسانی اش نیستی.

«تو» منی می شوی که امروز«من» هستم.


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 19:41 | jigar kocholoo |

خام همان سه نقطه و دو نقطه ایی شدم که آخر جملاتت

میگذاشتی  

آن وقت ها نمی دانستم می مانم یا می روم

اما میدانی؟؟  

راستش نه من تمام شدم نه تو رفتی.

هردو مانده ایم معلق بین زمین و آسمان.

تازگی ها فهمیدم نباید به بودن ها دل بست؛

همه رفتنی اند مثل یک خواب.

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 19:4 | jigar kocholoo |

من هم به عشق در یک نگاه معتقدم.

درکش کمی دشوار است اما گاهی عشق را میتوان در یک نگاه یافت

و ازآن نوشت.

مثلا عشق شاید همین نگاه های دزدانه ی من به توست که با نگاه زیرکت تلاقی میکند.

اگر هنوزم شک داری,

یک نگاه به من بینداز تا این بار من غافلگیرت کنم


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 18:57 | jigar kocholoo |

 

گفته بودند روزی می آید؛ از جاده های دور

با اسب سفید, با قلبی عاشق, رویاهایت در دستانش برآورده می شود

و تا آخر قصه خوشبخت خواهی بود. دروغ می گفتند! 

او آمد, از همین یک قدمی, با قلبی مغرور و سنگی,

رویاهایم را ویران کرد

و مرا در ویرانه ها تنها گذاشت!

قصه ی من به آخر رسید و او با بخت خوش به قصه ی دیگر سفر کرد.

دیگر حرفایش را باور نمیکنم

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 18:47 | jigar kocholoo |

 

اینجا سرزمین آرزوهایم است

سرزمین رویایی بودنت؛

سرزمینی که درست در اول راهش,

نگاهت نقش بسته است.

هی تو! خیال بودنت را با دنیا عوض نمی کنم.

بگذار همه بگویند بیچاره !!!

 

 


برچسب‌ها:
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, | 18:3 | jigar kocholoo |